نمایشگاه بین المللی کتاب؛ بدون تبلیغ مثل هر سال
سمیه تاج الدین: ساعت حدود ده صبح است از متروی مصلی پیاده می شوم. امروز خبری از تکه مقواهای قهوه ای رنگ که با خطی کج و کوله و یک فلش قرمز نوشته شده به سمت نمایشگاه کتاب خبری نیست. گویا بعد از دو سه روز یادشان افتاد که باید به مخاطب احترام بگذارند و تابلوهای پرینت گرفته شده در ایستگاه ها و جاهای مختلف نصب شود.

وارد محوطه ی نمایشگاه می شوم. وسط هفته است استقبال بد نیست. به سمت شبستان می روم. بخش ناشران عمومی.
غرفه ها و سالن ها شماره گذاری شده اند؛ اما خیلی منظم به نظر نمی رسند. از یکی دو تا ناشر که جلوی ورودی هستند سوال می کنم چیدمان ناشران بر اساس حروف الفباست؟ که می گویند: چندان از روی حروف الفبا نیست. چیدمان ها درهم است.
از اطلاعات نقشه ی نمایشگاه را می گیرم. چند روز پیش هنوز چاپ نشده بود و در به در دنبال نقشه بودم امروز به زور به هر کسی دو تا دو تا می دهند. غرفه ها سروسامان گرفته اند. برخی از ناشرها مخاطبی ندارند. ناشرهای معروف تر جمعیت بیشتری دارند. امروز دانش آموزان به چشم می آیند. در روزهای آخر سال تحصیلی مدرسه را تعطیل کرده اند و آمده اند نمایشگاه. اشتیاق زیادی دارند. بازی می کنند. هیجان زده اند. کتاب ها را ورق می زنند.
استاد دانشگاهی از اصفهان آمده صبح با اتوبوس رسیده. از من می خواهد از او عکس یادگاری بگیرم. خوشحال است. لیست کتاب ها در دستش است اما می گوید خیلی گران است. نمی تواند همه را بخرد.
بعضی از ناشران چه می گویند
با ناشرهای مختلف گپ و گفتی کوتاه می زنم. مسئول نشر مروارید می گوید: روز اول که تا ظهر برق قطع بود. گفتم یعنی در روز افتتاحیه؟ می گوید: بله. از ظهر به بعد هم امکان کارت کشیدن نبود.
عکس شمس لنگرودی را در غرفه شان زده بودند. از برنامه هایشان بود که شمس لنگرودی روز سه شنبه مهمان آنان باشد.
نکته جالب این بود که ناشرها تا می فهمیدند خبرنگارم واهمه داشتند که بگویند خبری نیست. با تردید حرف می زدند؛ اما وقتی نمی دانستند خبرنگارم سفره ی دلشان را باز می کردند و می گفتند از پارسال بدتر شده. هیچ خبری نیست. مردم بیشتر نگاه می کنند.
نشر هرمس گفت: بیشترین فروش روز جمعه بود. روز اول دستگاه کارتخوان نداشتیم و همین امر باعث شد که روز اول از دست برود. نکته جالب این بود که مردم برای اینکه به ترافیک اول صبح و یا شلوغی آخر هفته نخورند روز دوشنبه خیلی آمده بودند.
آبتین گلکار و زانیار ابراهیمی و نیک گهر از مهمانان آنها در این چند روز هستند.
بعضی از ناشرها می گفتند: تبلیغات سطح شهر ضعیف بود. به خصوص در روزهای اول. انگار نه انگار که رویدادی بین المللی است.
نشر ثالث گفت: تعداد فروش کتاب ها نسبت به سال قبل کمتر شده اما چون قیمت کتاب بالا رفته نسبت به سال قبل از نظر مبلغ فروش برابری می کند تقریبا.
آنها امسال به خاطر شلوغی و تداخل کارها با هم مهمانی را دعوت نکرده اند.
نشر چشمه فروش کتاب و استقبال مردم را نسبت به سال قبل کمتر ارزیابی کرد.
مخاطبی که آنجا ایستاده بود گفت سال پیش خیلی شلوغ تر بود اینجا تعداد بیشتری بودند امسال استقبال کمتر شده است.
خبر دار شدم که انتشارات کتاب خورشید چندسالی است در نمایشگاه بین المللی کتاب شرکت نمی کند از او در این باره پرسیدم. از تجربه ی ۱۷ ساله ی خود در نمایشگاه کتاب تهران و بیش از ۲۰ استان مختلف در نمایشگاه استانی گفت و اینکه با توجه به شرایط موجود شرکت در بخش مجازی مقرون به صرفه تر است.
گشتی در سالن ناشران خارجی می زنم. بعضی غرفه ها آشفته است. انگار روز قبل از نمایشگاه باشد. کتاب های زبان اصلی زیاد است. قیمت ها به دلار است. بعضی کتاب ها قیمت بالایی دارند که حتی با تخفیف ۷۰ درصد از کتاب های داخلی گران تر درمی آید.
می گویند: روزهای آخر نمایشگاه است اما بعضی از کتاب ها تازه رسیده است. بیرون می آیم.
سارا. خ ۴۵ ساله که خانه دار است و بعد از سال ها همراه دخترش آمده می گوید: قبلا که نمایشگاه می آمدم هر ناشری مشخصا یک دسته کتاب می فروخت. مثلا انتشارات روانشناسی با دانشگاهی با ادبیات فرق داشت. الان همه ی ناشرها همه چی می فروشند. هیچی مشخص نیست.
دکه داران هم گله های خودشان را دارند.
به سمت خروجی می روم. بیرون از نمایشگاه ترافیک است. دنبال اسنپ می گردم پیدا نمی کنم. یک تاکسی زرد رنگ نگه می دارد. سوار تاکسی می شوم. راننده تاکسی می گوید: نمایشگاه چه خبر بود؟ می گویم: مثل همیشه. مثل هر سال.
می گوید: فقط ترافیک درست می کنند. مردم نان ندارند بخورند آن وقت کتاب بخوانند؟ کتاب برای رفاه و آسایش و فکر آزاد است نه اینجا که هر روز قیمت دلار بالا و پایین می رود. جنس ها چند برابر می شود. هر روز اخبار مذاکره و جنگ و انفجار و آتش سوزی و … بیداد می کند. مردمی هم که می آیند برای تفریح می آیند. وگرنه خرید مجازی که راحت تر است.
وقتی به هزینه ی کتاب هایی که خریدم کرایه ی تاکسی را هم اضافه کردم حرفی برای گفتن نداشتم.
۵۷۵۷